قاصدک
قاصدک همیشه برای من یه قاصد خوش خبر و معتبره. کوچیکتر که بودم یادمه هر وقت چند تا قاصدک خوشکل توی حیاط خونمون سر و کلشون پیدا میشد یه مژده ی قشنگ با خودشون برامون میاوردن و اون این بود که ابرا دارن سر میرسن و کم کم باید خودمونو برای شنیدن ترانه ی بارون آماده کنیم. من قاصدکا رو واسه ی راستگویی و سبک بالی و بازیگوشیشون ، خیلی دوست داشتم. اما یه مدت بود قاصدکا با خونه ی ما قهر بودن و خبری از این وروجکای خوشکل تو گوشه و کنار حیاط خلوت خونمون نبود. منم دلم هر روز تنگ و تنگتر میشد. تا اینکه امروز وقتی داشتم یه آهنگ قدیمی رو گوش میدادم که بعد از هفت هشت سال اتفاقی به دستم رسیده بود ، یه قاصدک خوشکل رو دیدم که در حالی که داشت تو آسمون شاد و سرمست از تو حیاط خونمون رد میشد هی به من نگاه میکرد و میخندید. بعدشم آسمون چند قطره اشکش رو چکوند رو دستام. خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم ترانه ی این آهنگ رو براتون بنویسم. از طرفی پیش خودم گفتم شاید محتوای این شعر با موضوع مهم این روزا که همون فلسطینه زیاد بی ربط هم نباشه. شاید خطاب شاعر به یه دختر بچه ی ناز و کوچولوی فلسطینی باشه که یه گوشه ای تنها و بی کس داره اشکای زلالش رو تو دستای پنبه ایش قایم میکنه.
قفس
شب و نگاه خیس و تردید پشت حصار لحظه هاست
بال و پرت اگر که بسته است شوق پریدنت کجاست
نزار که شعله ی نگات خونه رو آتیش بزنه
عروسک کوچیک تو ، تو قاب آینه بشکنه
غرور آسمونو بشکن ، قفس برای تو کمه
رو زخم کهنه ی دل تو ، فقط رهایی مرهمه
هر دانشجوی ورودی 88 مکانیک چمران میتونه عضو بشه.