آدم دردش میاد


بعضی وقتها آدم دوست داره از عصبانیت (به فول علیرضا) در و دیوار و گاز بگیره میگید برا چی؟ حالا چه عجله ایه بهتون میگم.

                               

بالاخره منشور حقوق بشر کوروش اولین منشور حقوق بشر جهان به ایران اومد. این خیلی خوبه اما چرا؟  چرا همه شروع به تخریب کردند تخریب از همه طرف البته همیشه این تخریبها وجود داشته و از بعضی از گروه ها انتظاری جز این نمیره !
کسانی که خودشون رو نوادگان خلف کوروش میدونند و اسلام رو مایه ننگ و بی آبرویی ایران میدونند در رسانه هاشون شروع به فحاشی میکنند که این مردک! به  چه جراتی چفیه گردن کوروش انداخته و این رو مایه  تحقیر تاریخ ایران دونستند البته از این افراد انتظاری بیشتر از این نمیره. رسانه های به ظاهر بیطرف هم دست روی دست نگذاشتند و از وضع حقوق بشر در ایران سخن گفتند.

         

اما آدم وقتی گریه اش میگیره که گروه های چهار آتیشه مذهبی نشریه و اعلامیه و شب نامه بیرون میدن و اعتراض میکنند که چرا تو مملکت اسلام باید نمادهای کفر و دیکتاتوری وارد بشه و رسما اعلام میکنند که این بتهای دوران جاهلیت باید نابود بشه و بعد در آخر نتیجه میگیره که همان مردک! برخلاف ظاهرش فردی با اعتقادات ناسیونالیست هست و به کفر دوران جاهلیت ایران افتخار میکنه!!!!!

همه اینا به کنار چیزی که باعث شد صدام درآد نشریه ای بود که یکی از مساجد دیشب منتشر کرده بود که از چهار صفحه نشریه دو صفحه به منشور کوروش و مراسم رونمایی اون اختصاص داشت. از اسرائیل و قوم یهود گفته بود از اینکه که کورش کسی بود که اونها رو آزاد ساخت و به این ترتیب یهودی ها تونستند در جهان پراکنده بشن و فساد کنن. از سفیر انگلیس گفته بود و از اینکه چرا منشور کوروش باید حراست بشه اما از سایر اعتقادات کورش مثل حجاب نباید صحبت بشه و همینطور که نوشته ها رو میخوندی خط به خط تندتر میشد و در آخر غیر مستقیم میگفت اینها همه سنن دوران کفر ایرانیان هست و نباید بیشتر از یه شئ باستانی بهش نگاه کرد(باز هم خدا رو شکر که به اندازه یه شئ باستانی براش ارزش قائل بودند).
این رو که خوندم یاد صحبت یکی از دانشجوها تو کلاس معارف افتادم که میگفت تبلیغ تاریخ قبل از اسلام تبلیغ کفر هست و برا خودش فتوای حرام میداد. نمیدونم چی بگم فقط میگم: 
                            
                                                             الله اعلم (خدا آخر عاقبت ما رو به خیر کنه)

 

متن فارسی منشور حقوق بشر کوروش رو در ادامه مطلب میذارم حتما بخونید!

ادامه نوشته

در گلستانه

      سلام دوستان

 حتما شما هم بوی خاک آب خورده رو تجربه کردین مثل وقتی که چند نمه بارون میاد. بوی

              عجیبی میده یه بوی خاص بوی گذشته.

 این چند روز هر چند هوا مثل قبل شرجی و داغ بود و گرد و خاک، خیلی­ها رو خونه نشین

کرد اما بوی گرد و خاکی که با هوای شرجی همراه شده آدم رو بدمست می­کنه یه حالت از خود

بی­خودی یه جور خلسه عرفانی. فکرش رو بکن تو این شرایط کشنده بوی حیات رو حس کنی،

بوی زندگی، بوی هستی، بوی خودت، بوی اولین دم خلقت، بوی خاک آب زده. بعضی وقتها از

خودم میپرسم چرا همه این بو رو دوست دارن واقعا چرا؟ یه بابایی بهم میگفت وقتی این بو رو

حس میکنه یاد مرگ میافته یاد قبرستون، آخه اونجا هم همین بو رو میده وقتی آب روی سنگ

قبر میریزن و آب پاشی میکنن. هر چند اونم راست میگفت ولی من از این توصیف اصلا خوشم

نیومد. به نظر من بوی خاک آب خورده آدمها رو دلتنگ میکنه و همین دلتنگیه که باعث میشه آدم

یک آن به خودش بیاد و حقیقت زندگی رو  لمس کنه و اون لحظه ای هست که به جرات میتونم

بگم خودم رو از قید زمان و مکان آزاد حس میکنم. هرکسی واکنش خاص خودش رو نشون میده

مثل اثر انگشت میمونه یه حس بی نظیر که فقط تو، آره! فقط تو درکش میکنی. یه بچه شوق

میکنه و سروصدا راه میندازه؛ یه جوون یاد گذشته اش میافته، یاد لحظات خوش زندگیش؛ یه

سالخورده یاد عزیز از دست رفتش میافته و ناخداگاه  گریه اش میگیره؛ منم یاد سهراب میافتم و

سهراب هم شاید یاد گلستانه:   

     ظهر تابستان است؛ سایه ها میدانند، که چه تابستانی است؛

     سایه هایی بی لک، گوشه ای روشن و پاک،

        کودکان احساس! جای بازی اینجاست؛

      زندگی خالی نیست؛ مهربانی هست؛ هست؛ ایمان هست؛

       آری...

------------------------------------------------------------

 پاورقی: راستی بچه ها توجه کردین این چند روزه آوای ربنای شجریان شنیده نشده!!!

--------------------------------------------------------------------

قلبم را با قلبت میزان میکنم

                                                                                                                      

قریب به پنجاه سال از چیزی که شاملو آنرا کاریکلماتور نام نهاد میگذرد خودش که میگوید برای مزاح و شوخی این اسم را بر نوشته های پرویز شاپور نهادم اما هر چه بود شاپور تحولی بود در طنز ایران و حال، او میگوید:                 

 

 از تولدم فقط موهای سفید را به یاد دارم که رنگش به مرور زمان به فلفل نمکی گرائید و حالکه این سطور

 را رقم میزنم یکدست سیاه شده است نمیدانم اما میگویند افرادی که فکرشان سیاه است مویشان زودتر سپید

 میشود در بچگی هروقت دستم به زنگ در منزل نمیرسید روی کله خودم میپریدم و زنگ را به صدا در

 می آوردم. در دوره تحصیل به علت وضع خراب مالی ناگزیر بودم خودنویسم را از سیاهی شب پر کنم و

 روزی هم که میخواستم به مجلس ختم یکی از هم کلاسیهایم بروم به علت نداشتن لباس تیره رنگ ناگزیر

 شدم سایه ام را راهی مجلس کنم زیرا هنوز به این مرحله از تکامل نرسیده بودم که با سیاهی شب برای

 خودم لباس رسمی بدوزم و در جشن تولد ماه شرکت نمایم.حالا که صحبت از جشن تولد به میان آمد بد نیست

 این را هم بدانید که چون تاریخ تولد جسم و روحم با هم فرق میکند مجبورم سالی دوبار برای خودم جشن

 تولد بگیم. مخفی نماند پاهایم همه شب به خواب میرود به طوری که شبها ناگزیرم دوتا ساعت شماطه دار

 یکی بالای سرم بگذارم یکی پایین پایم. از وقتی کلیه ام سنگ آورده از جوی که میپرم شکمم صدای

 جغجغه ای را میدهد که در بچگی داشتم. جلو کفنم برای رفع حاجت زیپ تعبیه کرده ام. وصیت کرده ام پس

 از مرگم سنگ قبرم را وارونه نصب کنند تا وقتی حوصله ام سر رفت بتوانم نوشته هایش را بخوانم. به

 نفعتان است که در آن دنیا پیش از من حسابرسی شوید چون حتما روی پل صراط پوست موز می اندازم.

 

 "برگرفته از کتاب قلبم را با قلبت میزان میکنم"        

                              

یه سوال بی جواب

سلام دوستان

راستش من تا چند هفته پیش آقای اله دادی رو نمیشناختم تا اینکه مطلبشون رو تو وبلاگ دیدم و فهمیدم از هم رشته ای های خودمون هستند.مطلبی رو که تو وبلاگ قرار داده بودند خیلی برام جالب بود. فکر میکنم همه ما سوالاتی تو ذهنمون داریم که هرچقدر سعی کنیم به اونها جواب بدیم به همون نسبت از پاسخ درست دور میشیم.

به خاطر دارم دو سال پیش یکی از دوستان کتاب "ارابه خدایان" رو خونده بود و افکارش درباره جهان

کاملا دگرگون شده بود خیلی ها اون رو به خاطر نوع جدید نگاهش مسخره کردند. کتاب ارابه خدایان رو

مختصرا خوندم و خیلی برام جالب بود اما هیچ وقت نتونستم براش جوابی پیدا کنم. مدتها گذشت تا اینکه چند

هفته پیش کتابی با نام "راز فال ورق" نوشته یوستین گوردر به دستم رسید که بیشتر نام نویسندش من رو

به خوندن اون علاقه مند کرد. داستان از این قراره که مردی به نام فرود پس از غرق شدن کشتی در جزیره

ای خالی از سکنه به خشکی میرسه و تنها چیزی که همراهش داره یک دست ورق بازی هست. از شدت

تنهایی شروع به صحبت کردن با ورقها میکنه و شب و روز رو با 53 دوست خیالیش که همون دسته ورق

هستند سر میکنه. پس از مدتی ورقها از تخیلاتش فراتر میرن و تبدیل به انسانهای واقعی میشن و حالا

جزیره 54 سکنه داره. 52 سال از غرق شدن کشتی میگذره و بالاخره ورقها میفهمند که واقعی نیستند و

همه حاصل تخیلات فرود هستند. احساس میکنند فرود همشون رو دست انداخته و 52 سال اونها رو در

خواب غفلت رها کرده پس تصمیم به انتقام و کشتن فرود میگیرن زمانی که میخوان این ایده رو عملی کنن

میبینن اون مرده. و تمام تخیلاتش درچشم به هم زدنی نابود میشه.

تا الان فکر کردین شاید خدایی موجوداتی رو خلق کرده و ما عروسک های خیمه شب بازی اون موجودات هستیم تا به حال فکر کردید ممکنه زمانی مثل شخصیتهای ورق فرود چشممون رو باز کنیم و ببینیم جهان ما فریبی بیش نبوده؟؟!!

ثبت رکورد جدید گینس توسط دانشجویان خوابگاه مجد زاده

طبق گزارشات واصله پس از تلاش و پیگیریهای مکرر , دانشجویان اتاق ...خوابگاه مجد زاده 

موفق به ثبت رکورد کثیف ترین اتاق دانشجویی در کتاب رکوردهای جهانی گینس شدند.

عکسهای زیر توسط یکی از دانشجویان رشته ریاضی کاربردی که نخواست نام او فاش

شود گرفته شده است.

تاریخ: 3 تیرماه 1389 ساعت یازده و نیم صبح

یه موقع فکر نکنید اینجا محل دفع زباله است !!! 

 

دست نوشته های یک دانشجو

سلام بچه ها خیلی دلم براتون تنگ شده امیدوارم شما شاد تر از من باشین متنی که میبینید آخرین صفحه دفترچه خاطراتم هست امیدوارم از خوندنش خسته نشید البته فکر نکنم اهوازیها حال و روز ما رو درک کنن.

 

ساعت شش بلیط دارم  لعنت به این شهر حتی این دم آخری هم با ما نمیسازه چنان خاکی تو هوا موج

 میزنه که هر چی میخوام همه رو رنگی ببینم نمیتونم.

 همه خاکسترین اتاق، دیوار، ماشینها، خیابون، آدما ، زمین، آسمون همه، شایدم از اثرات ترانه ای

 هست که دارم گوش میدم " هفته خاکستری اثر فرهاد " نمیدونم به هر حال هر چی هست فکر میکنم

 فرهاد این رو واسه حال و روز من خونده.

 دلم نمیاد ترکت کنم شهر لعنتی، لعنت به تو که ترک کردنت از تحمل سختیهات سختتره و این اولین

 باری نیست که نمیتونم از تو دل بکنم یادت میاد زمستون 87 از دانشگاه آزاد مرخصی گرفتم تا دوباره

 واسه کنکور بخونم یادت میاد زده بود به سرم ساعت 3 صبح بیرون از خونه نشسته بودم اونم کجا

 فرهنگ شهر که روزش امنیت نداره چه برسه به شبش و باز ترانه فرهاد بود که روحم رو قلقلک میداد و

 اشکهام رو درمیاورد ولی نمیدونم چرا نمیتونم خودم رو خالی کنم احساس میکنم اشکهام یخ زده ای

 کاش میتونستم یه کم گریه کنم.

الان تنها چیزی که داره حسابی اذیتم میکنه یاد بچه هاست چه خاطراتی با هم داشتیم. دلم هنوز با

 مهرداده که ربع ساعت پیش بدرقش کردم با فرهاده با ابی با علی با احسان، سالار، محسن، آرش،

 امین، امیر،جواد .... اوووه اینقدر از این اتاق 3 در 5 خاطره دارم که همه بچه ها یه طرف این اتاق داغون

 هم یه طرف  دلم نمیاد ترکش کنم چه روزهایی که 7 نفر تو همین اتاق سر میکردیم و چنان

 صمیمیتی بینمون موج میزد که احساس میکردم از خونه خودم هم راحتتره و الان... ساعت چهاره آفتاب

 داره چشمم رو میزنه جلو رو نگاه میکنم ساکم آماده به دیوار تکیه داده، پتو و تشکم هم جمع شده بغل

 ساک گذاشته و سمت راستم هنوز برگه های خلاصه معادلات دیفرانسیل به دیوار چسبونده شده،

 درشون نمیارم به قول شاعر گفتنی " باش تا صبح دولتت بدمد " ما که به زور پاس شدیم.

خوابگاه مجد طبقه سوم اتاق 303

شما از اون روز نحس چه خاطره ای دارین؟؟؟؟

 

 

انواع ساختار پل

سلام دوستان نمیدونم تازگی ها به وبلاگ سر زدین یا نه اما با یه نگاه کوتاه میشه فهمید که

موضوعات مطالب یه تغییر ۱۸۰ درجه ای داشتن میگید نه خیلی خوب فقط کافیه مطالبی که

در ابندای تاسیس وبلاگ عنوان میشد رو با مطالب اخیر مقایسه کنید. از تشعشعات استاتیکی

امتحان شیشه ساز و عکس های بی ربطی که خودم گذاشتم تا اعتراض نامه و موش نامه و

دادنامه های بی مزه و به ظاهر طنز دادستان که الحق عبید زاکانی باید جلوش لنگ بندازه! به

هر حال فکر میکنم بهتره یه تعادل تو مطالب وبلاگ وجود داشته باشه جوری که پست ها نه

خیلی خشک و رسمی باشه و نه خیلی بی مزه و سبک! نظر شما چیه؟

 

و اما غرض از مزاحمت این بود که بعد از چند تا مطلب خودمونی تصمیم گرفتم برای تغییر جو

هم شده یه مطلب علمی تو وبلاگ بگذارم امیدوارم استفاده کنین.

هر روز همه ما پل های زیادی میبینیم از جمله پل کابلی در حال ساخت روی رودخانه کارون آیا

تا به حال از خودتون پرسیدین چرا این پل کابلیه و قوصی نیست؟ تا به حال شده به پل هایی

که اطرافتون میبینید دقت کنید؟  چرا هر پل شکل خاصی داره؟

حقیقت اینه که پل ها نه صرفا به خاطر زیبایی که به دلیل نوع کاربری به این شکل ها ساخته

میشن. اگه میخواین با انواع مختلف پل ( تیری- قوسی- زیر قوسی- معلق و... )  و کارایی هر

کدوم بیشتر آشنا بشین ادامه مطلب رو حتما مطالعه کنید.

بزرگترین پل آبی در چین

ادامه نوشته

دو قلوهای به هم چسبیده

یه مجموعه عکس از دوقلوهای به هم چسبیده تو ادامه مطلب گذاشتم ولی

خواهشا اگه طاقت ندارین نگاه نکنید ( مخصوصا خانمها )

و البته یادی میکنیم از لاله و لادن دوقلوهای به هم چسبیده ایرانی روحشان شاد

 

ادامه نوشته

افلاطون

افلاطون (Plato)

            

افلاطون در سال 427 قبل از در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. در 18 سالگی با سقراط آشنا

شد و مدت 10 سال را به شاگردی سقراط  به سر برد. بعد از اعدام سقراط یک سلسله سفر

را آغاز کرد که در طی این سفرها از نقاط مختلفی از جهان نظیر مصر و سیسیل  و فلسطین

دیدن کرد که در این سفرها با اندیشه های  متفاوتی آشنا شد که تاثیر آنها در افکار افلاطون

هویدا است.هنگامی که افلاطون به آتن بازگشت 40 سال داشت. در این زمان بود که مدرسه

معروفش را به نام آکادمی تاسیس کرد. این مدرسه را می توان اولین دانشگاه محسوب کرد

که در آن دروسی نظیر فلسفه ریاضیات و نجوم تدریس می شد. در ادامه مطلب میخوانید:

افلاطون چه میگفت؟

آرمانشهر و حکومت افلاطونی چگونه بود؟

او برای چه جامعه ای می جنگید؟

ادامه نوشته

وقتي مسئول آموزش مکانيک با کسي لج کنه

همونطور که همتون مطلعید قرار شد انجمن علمی دانشجویی مکانیک یه کارگاه آموزشی

وبلاگ و طراحی قالب برگزار کنه و برای این کار نیاز به یکی از سالنهای سمعی بصری

دانشکده داشت اما حالا میفهمم تعریفهای خوشایندی که از مسئول آموزش مکانیک (خانم

نادری) میکنن همچین هم بی راه نیست.

نامه انجمن علمي مکانيکمتن امضاها

ادامه نوشته

نابغه هاي باور نکردني

بچه‌ها شخصیت جالب و عجیبی دارند، به نوعی که گاهی اوقات حرکات عجیب و غریب از خود نشان میدهند که باورش برای خیلیها مشکل است، گاهی اوقات آنان با وجود سن کم، دست به کارهای خارقالعادهای میزنند که باعث تعجب می‌شود و انسان را تا مرحله حیرت پیش میبرد درست مثل ۱۰ بچهای که ما از آنان به عنوان اعجوبه یاد می‌کنیم، لطفا مطلب زیر را بخوانید.

«کیم اونگ یونگ»،

کوچولو نابغه

کوچولو نابغه

این  نابغه کره ای در سال ۱۹۶۲ به دنیا آمد و در حال حاضر جزء باهوشترین افراد دنیا محسوب می‌شود. او در چهار سالگی میتوانست زبانهای ژاپنی، کرهای، آلمانی و انگلیسی را بخواند. در پنج سالگی سختترین مسئله‌های دیفرانسیل و انتگرال را حل میکرد و بهره هوشی بسیار بالا یعنی بالای ۲۱۰ داشت. کیم از ۳ تا ۶ سالگی دانشجوی افتخاری دانشگاه هانگ یانگ بود و در ۷ سالگی به «ناسا» دعوت شد. او در پانزده سالگی دکترای خود را گرفت.

«گریگوری اسمیت»، کاندیدای صلح نوبل

کوچولو نابغه

کوچولو نابغه

گریگوری اسمیت در سال ۱۹۹۰ به دنیا آمد در دو سالگی میتوانست بخواند و در ده سالگی وارد دانشگاه شد. ولی نبوغ تحصیلی، تنها نیمی از داستان گریگوری اسمیت است.
او عاشق صلح می‌باشد و از سنین کم به عنوان حامی و یکی از فعالان حقوق کودک و صلح جهانی به کشورهای مختلف دنیا سفر کرده است. او موسس سازمان بینالمللی دفاع جوانان است که اصول صلح را به کودکان و جوانان سراسر دنیا آموزش میدهد. او با بیلکلینتون و میخائیل گورباچوف مذاکره داشته و در مقابل سازمان ملل سخنرانی کرده است. گریگوری در ۱۲ سالگی کاندیدای اخذ جایزه صلح نوبل شد.

حتما ادامه مطلب رو بخونيد.

ادامه نوشته

صندلی داغ

سلام به همه عزیزان


صندلی داغ



اگه موافقین از این به بعد یه بخش به نام صندلی داغ راه بندازیم و یه نفر رو ( البته داوطلبانه ) جزغاله کنیم. این بخش به این صورت هست که توی نظرات هر سوالی دوست دارین می پرسین و اون مجبور به همشون پاسخ بده.

هر کی میخواد اولین کسی باشه که این افتخار رو پیدا میکنه و رو صندلی میشینه تو نظرات اعلام کنه!

 

لحظات به یاد موندنی

سلام چند روزی بیشتر به سال نو نمونده نمی­دونم شما چه حسی دارین

 ولی من این وقت­ها دوست دارم به سال قبل نگاه کنم و تمام خاطراتم رو

 مرور کنم، به چیزهایی که راحت از کنارشون رد شدم به اتفاقاتی که برام

 افتاده؛ سعی میکنم تمام زندگی سال پیشم رو با دید تازه­ای ببینم.

 سال پیش نیمه اول بهمن روزهای سختی برام بود نمی­دونم از کجا باید بگم

 از حرف­های منفی که پشت سر هم می­شنیدم که دانشگاه آزاد رو ول نکن

 بی­خودی خودت رو یه ترم عقب می­ندازی از تصمیمی که با اتکا به خودم

 گرفتم و به حرف هیچ کس دیگه­ای گوش ندادم؛ از روزی که فهمیدم رتبه

 کنکورم خوب شده؛ از بازگشت دوباره به اهواز و این بار در دانشگاه چمران از

 درگیری­هایی که با مسؤل خوابگاه داشتم؛ از اینکه همه اساتید و البته

 دانشجوها من رو با تاخیر نیم ساعتم توی کلاسهای صبح می­شناختن؛ از

 آقای صلواتی و لهجه شیرینش و البته چایی­های قندپهلوش؛ از راننده

 اتوبوسی که همه دانشجوها اون رو با اتوبوس استثناییش و آوازهایی که

 توی راه زمزمه می­کرد و البته با خشتی که همیشه روی پدال گازش بسته

 بود میشناسن؛ از دختری که ورودی 88 بود، همرشته­ایمون بود و البته

 همشهری من که توی 16 آذر به خاطر اینکه نظرش رو بلندتر از بقیه گفت

 مسؤلین شریف دانشگاه تصمیم به تعلیقش گرفتن؛ از گودالهای دانشگاه و

 کفش­های خاکی دانشجوها (که بالاخره با پیگیری­های مستمر دانشجوها،

 به مناسبت شروع کلاس­های آموزشی طرح صالحین آسفالت شد. همینجا

 از مسؤلین دانشگاه به خاطر توجهی که به رفاه حال دانشجوها داشتن

 تشکر میکنم  )؛ از اول نادری و چتر سیاه کهنه­ای که همیشه بالای یه صندلی

 چرخدار می­دیدم و صدای دعایی پیرمردی که زیر چتر نشسته بود که توی

 همهمه راننده­های تاکسی حس خوبی به آدم می­داد(و هیچ وقت نشد 

بهش توجه کنم)؛ از پیرمردی که رخت خوابش رو هر شب تو پیاده رو

روبه­رو خوابگاه پهن می­کرد، دلم همیشه براش می­سوخت تا اینکه یه

 روز اون رو ساعت 4 صبح در حال ورزش دیدم و چهره­اش رو که توش

 آزادی، رهایی و نشاط  موج میزد و اون لحظه بود که دلم بیشتر به حال

 خودم سوخت­؛ نمی­دونم واقعا نمی­دونم از کجا باید بگم؛ نظر شما چیه؟

شما چه لحظه هایی رو به خاطر دارین؟ حتما نظر بدید.

 

بازماندگان خوابگاه مجد زاده ( 24 اسفند )

اتوبوس خالص استاتیکی ها

بعضی ها به عشق پروفسور شیشه ساز بعضی ها هم به زور امتحان مهندس بهزادی بعضی ها هم همینجوری!؟

           عکاس: فرهاد ورقی 

40 اصل تریز

در مطلب قبل مقدمه ای از تریز گفته شد. در ادامه مطلب اصول  این روش تفکر خلاق گفته شده.

ادامه نوشته

تریز (TRIZ) مهمترین اختراع قرن!

تا به حال شده در حل مسئله ای به بن بست بخورید، سردرگم بشید و مجبودر نهایت ر به تسلیم! دیگه اون دوران گذشته!
با فناوری تریز یا همون حل خلاقانه مسُله شما قادر خواهید بود پیچیده ترین سوالات رو به مسائل پیش پا افتاده تبدیل کنید.

ادامه مطلب رو حتما بخونید.

ادامه نوشته